ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
کاش همینجا می نشستی کنارم و پیشم بودی . کاش صدای بودنت آنقدر بلند بود ک دیگر هیچ چیز را نمی شنیدم ....کاش نبود اینجور ک ببینمت در رویاهایم، اما آنقدر دور باشد بودنت که برایت دست تکان دهم ....
کاش فقط اندکی – فقط اندکی- می فهمیدی . کم کم خودخواهی هایت دارد آزارم می دهد .
کاش برای یک لحظه هم که شده سعی می کردی جای من باشی .جای تک تک لحظاتی ک دلم میخواست باشی و نبودی . و وقتی حرفی زدم گفتی بی معرفتی ...
دنیا این روزها پر شده از آدمهایی ک با یک دنیا سوء تفاهم همه چیز را خراب می کنند...بی آن ک حرف بزنند ...
حرف زدن همه چیز را حل می کند . بیشتر از آن چیزی ک فکرش را بکنی ....
انگار هر روز ک بیشتر می گذرد دنیا بیشتر ب آدمهای اطرافش فریاد می زند ک باید زندگی کرد.... اما خودش نمی گذارد ...از همان پوزخندهایی لازم است که هیچ گاه توانش نبوده ....
سست شده تمام عنصرهایمان .
همینطور نشسته ایم ....
و هزاران حرف پشت سرمان رژه می روند ...
بی انکه روحمان خبر داشته باشد !
و هزاران دلیلی ک آدمها برای آرام کردن خودشان پشت سر هم می زنند بی آن ک ذره ای دلیل بخواهند ...
و هر طور بخواهند با هم رفتار کنند ....و در آخر طرف مقابلشان را مقصر بگیرند ....
و سوء تفاهم ها آنقدر جمع شود ...ک کم کم ....همان عنصر سست را ...نابود می کند جای کمک برای بهبودش ...
پ.ن: حرف برای گفتن زیاد است .
کاش همه چیز همان جور بود که باید باشد...و بود !
این نوشته برای دیروز است .شنبه 9.اردیبهشت 91 ...